روزها گر رفت، گو رو، باک نیست / تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

ساخت وبلاگ

پاهای سوخته و بانداژ شده مامان روی میز پذیرایی است. بیشتر از همه ی زندگی با او حرف میزنم و سعی میکنم دختری باشم که برایش معمولا نبوده ام:

«... ولی مامان، تا حالا همچین تجربه دوستی تو زندگی نداشتم که با یگانه. ولی میدونی.. داره میره از ایران. وقتی فلانی رئیسم بود با خودم میگفتم مگه میشه یه آدمی انقد از کارش راضی باشه. همینو گفتم و رییسم رفت و کارم جهنم شد. یگانه هم همینه. چیزیو که دارم تجربه میکنم، از دست میدم با رفتنش» دل مامان برایم سوخت. با سوختگی بدنش، نحیف تر و دل نازک تر شده. نیاز داشتم دلش بسوزد. همچنان معتقدم همه چیز از دست رفتنی و رو به زوال است. سعی می‌کنم در بزم دور یک دو قدح درکشم، اما نمی‌توانم بروم.

دوست خوب در زندگی کم نداشته ام. حداقل ده سال اخیر که وارد دانشگاه شدم، نعمات الهی یک به یک خودشان را نشان دادند. آنقدر که امشب به دختر خاله 18 ساله م میگفتم، از دوست های دانشگاه من خیلی کم وجود دارد. برنامه زندگی شان، خانواده، تفریح، ذهن و دیدگاه شان به بقیه. دلم برای تک تکشان قنج رفت. آنها استانداردهای من را از زندگی متفاوت کردند و غنی کردند خواسته هایم را. یگانه اما استانداردهای من از دوستی را تغییر داد. چیزی که با او بدست آوردم یک «بودن قطعی» ، «رفیق همیشه در صحنه» ، «افشا کننده اسرار شخصی» و «شنونده اسرار و مشاور» بود. به همه ی اینها کیفیت یک انسان موفق را هم اضافه کنیم.

محمدحسین می گوید «من نگران رفتن یگانه م» جواب میدهم خودم بیشتر هستم. یگانه خودش می‌گوید «نمیرم که بمیرم» اما هنوز تا اینجای متن نتوانسته ام آن طور که باید برداشت غنی و عارفانه ای از رفتن در حین نرفتن یگانه بگیرم. جهان مادی تر از چیزی است که فکرش را می‌کنیم. ما به بدن های هم احتیاج داریم. ما به روزمره، به استخر رفتن‌ ها و دانشگاه رفتن ها و غذا پختن ها و میزبانی های مشترک احتیاج داریم. ما به ریخت هم احتیاج داریم و آنقدر حضور اهمیت دارد که برای از دست رفتنش پیش پیش غصه بخوریم.

واقعیت این بود که جز 4 گیومه از یگانه چیزی ننوشتم. فقط اینکه نصیب همه بشود یک دو تن بودن قطعی در زندگی، نصیب همه بشود یاور همیشه مومن

میانه ی سه شب...
ما را در سایت میانه ی سه شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faaeezehasani بازدید : 22 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 23:22