باید گذشت و رفت... پیوسته

ساخت وبلاگ

دیشب خواب رفیقمو دیدم.. همون که پست قبل نوشتم نه میخوام بهش برسم و نه میتونم بگذرم.. فکر کنم خواب خوبی بود. من آخه خیلی خواب میبینم و هشتاد درصدشون کابوسن. یارم میگه لابد شوهرت بده ولی دروغ میگه. میدونم که ربطی به اون نداره. میدونی.. اصلا اون خیلی مناسبه. خیلی مناسب منه. ما عمیقا کودکیم، عمیقا بزرگیم و عمیقا ویلان. انقدر ویلان که باهم به ستوه میایم و بعد رهاش میکنیم. اما گذشته از لایه های زیرین، در سطح روابط فردی همه چیز خوب تر از خوبه. یارم کارهای خونه رو کمابیش داره یاد میگیره ولی من قلبا راضیم و لجم نمیگیره که همه ی آشپزی ها با منه. یه گشودگی در برابر کار خونه داره که لج درآر نیس.. هر لحظه که میگم فلان کار رو بکن انجام میده و کارایی که بلده مثل ظرف شستن یا جارو و اتوکشی رو خودش بدون گفتن انجام میده. میدونی.. خیلی مهمه گارد نداشتن. با آدمی که خیلی وسیعه و جذابه و میدونه بیش از دونسته های تو میشه چند ساعتی خوش بود ولی نمیشه زندگی کرد. مثل اردشیر رستمی. بنظرم اون آدم خفن کتاب خون جذاب فقط از قاب موبایل و تلویزیون جذابه. درونش یه غرور، یه سختی و منیت و یک نه تو نمیفهمی آشکار هست. همسرت قطعا نباید اینطور باشه. عجیبه اما حظ میکنم وقتی میگه همسرم بهم یاد بده چجوری سالاد درست کنم، یا خیلی دقیق در مورد قطع های پیازش یا ترکیب موادی که باید بریزه تو سالاد یا اینکه بین چای انگیسی و ایرانی کدومو باید دم کنه سوال می پرسه و خوب عمل میکنه. کارایی که خودم با آزمون و خطا یاد گرفتم و از کسی نپرسیدم چون عارم میومده ولی اون می پرسه و با اینکه همش میگم که تو آشپزی رها کن خودتو و به قاعده ها محدود نباش اما هر بار از اعتمادش لذت می برم. از گشودگیش برای آموختن. این لحظات احساس میکنم درست ترین انتخاب رو کردم. یک همسر باید به اندازه ی تموم ندونسته هاش وسعت داشته باشه و برای تمام خطاهاش زبونی برای عذرخواستن و حتی دلبری کردن. این دوماهی که از زندگی متاهلیم می گذره به زیبایی هاش خیلی دقت میکنم. به رفتارهاش و ته دلم راستشو بخوای میترسم به مرور زمان از دست بره. یه ترس تاریخی که از اجدادمون بهمون رسیده که "حالا اولش اینجوریه، ایشالله که همینجوری بمونه" در واقع پس این ایشالله اینه: دهنت سرویس میشه به حق علی و میفهمی همه ی این کاراش فیلمه. به قول خود یار این آدما لحظه رو به آدم کوفت میکنن.. گیریم که همه چی عوض شه. بذار لذت الانو ببرم. پس لذت الانو میبرم.

باید گفت که ازدواج فقط امور دو نفره که مربوط به رابطه است نیست. عاملی هست ذیل عنوان مسائل مالی. این مسائل باعث میشه دقیق تر عمل کنی و حساب غذاهای پر خرج و پوشاک رو خوب خوب داشته باشی و به شغل دوم هم فکر کنی و برای من شغل دوم یعنی تدوین تو شرکت دوم. و یعنی تحمل کردن انتشارات اول علی رغم تمام مشکلات و دعواها.. دلم میخواد تو این برهه از تاریخ در انتشارات مربوطه رو یه لگد بزنم و برای همیشه خارج شم ازش ولی هستم. انقدر هستم که دعواهای ذهنیم هنوز ادامه داره. رابطه ی کارفرما و پیمانکار رابطه ی سختیه. چون دیر به دیر نمی بینیش دعواها و بغض ها تو گلوت می مونه و این سخته. خیلی
داشتم میگفتم.. دیشب خواب رفیقمو دیدم. فکر کنم خواب خوبی بود و بغلش کردم. نمیدونم این پاییز شاید یه روز بی هوا برم دنبالش بریم کوچه ی خودمون بشینیم سیگار بگیرونیم. ولی نه. گذشتن باید. نقاهتم داره طی میشه.. زخم ترک خونه ی سه ساله م.. هویت اجتماعیم داره التیام پیدا میکنه و بلند شدم برای پیدا کردن یه خونه ی نو.. امروز درخواست دادم. به قول حامد بهداد چکیده ی کلامم به شخص مذکور این بود آقا بذارید من بیام پیش دستتون تی بکشم. هیچ وقت از انجام کارهای کوچیک ترسی نداشتم. از روزای پندار و انجمن علمی تا همین الان. وقتی الان خونه ندارم و هویت کاریمو تقریبا از دست دادم باید از صفر شروع کردنو دوباره یاد بگیرم
میدونی چیه؟ مطمئن باش جای زخما خوب میشن. اقلا روشون بسته میشه و خونش بند میاد. دیگه این خونه ی آبی فیروزه ای خونه ی منه و دلتنگ و غمزده ی خونه ی بابام نیستم هر چند کشش باقیه... دیگه غم از رفیق بی معرفتم ندارم هر چند خوابشو میبینم.. دیگه برای از دست دادن خونه و هویت سه سالم بغض نمیکنم و عصبی نمیشم هر چند درد دوری از دخترا اونم تو شهریور و فصل اردوها استخونمو می سوزونه. میگذره. باید مطمئن بود که میگذره. مطمئن مطمئن

میانه ی سه شب...
ما را در سایت میانه ی سه شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faaeezehasani بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:38